یارانی از دیدگاه امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام)، مطلوب هستند که توانایی تشخیص حق از باطل را دارند؛[۳۳۴] به این معنا که اطّلاعات ومعارف عمیقی دربارۀ هریک از این دومفهوم دارند. این گروه آنهایی هستند که علاوه بر شناخت حق وباطل، به درجۀ صاحبنظری رسیدهاند واز اینرو دربرابر فتنهها، با اتکا به نیروی بصیرت وبینش میتوانند دست باطل را درلباس حق شناسایی کرده وآن را به مردم بشناسانند.
۳٫۳٫۱٫ نگاه تاریخ به شناخت ودفع فتنه توسط یاران مطلوب
یاران بابصیرت امیرمؤمنان علی(علیهالسلام)، با شناخت ودرک صحیح از فتنه و آثار آن برجامعۀ اسلامی ونیز شناخت دقیق فتنهگران، حق را از باطل تشخیص داده و به دفع فتنه و ازبینبردن آثار آن درجامعه پرداختند. تاریخ به برخی از این نمونهها اشاره نموده است که با ذکر مختصری از آن، الگوی شایستهای را برای طالبان مطلوبیت در نگاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) یادآور میشویم. آنچه در ذیل نام هریک از این یاران میآید، مثالی از اصل وجود این شاخصه در ایشان است.
مالک اشتر نخعی
مالک بن حارث نَخَعی کوفی (مشهور به «اَشتر»)، چهره درخشان، قهرمان شکست ناپذیر و استوارگامترین یاور امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او اطمینان و اعتماد داشتند و همواره درایت، کاردانی، دلاوری، آگاهی و بزرگواریهای مالک را مورد ستایش قرار میدادند.
مالک، در زمان خلافت عثمان، بر اثر درگیری با سعید بن عاص (فرماندار کوفه)، با چند تن از یارانش به حِمص[۳۳۵] تبعید شد. چون زمزمههای مخالفت با عثمان بالا گرفت، مالک به کوفه برگشت و فرماندار عثمان را که در آن زمان به مدینه رفته بود، از ورود به کوفه باز داشت.او در قیام امّتاسلامی علیه عثمان، شرکت نمود و فرماندهی گروه کوفیانی را که به مدینه رفته بودند، به عهده گرفت و در پایان بخشیدن به حکومت عثمان، نقش تعیین کننده داشت.[۳۳۶]
او که از شناختی ژرف برخوردار بود و چهرههای مؤثّر روزگارش را به درستی میشناخت و از عمق جریانها آگاه بود، بر خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) اصرار میکرد.[۳۳۷] به این ترتیب، پس از به خلافت رسیدن حضرت امیر(علیهالسلام)، یار، همکار و بازوی پرتوان حضرت بود و پیروی از امیرمؤمنان(علیهالسلام) و اخلاص در برابر او، آمیزه جانش بود. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نیز برای مالک، احترام ویژهای قائل بود و دیدگاههایش را در مسائل، محترم میشمرد.
در پی سخنرانی امیرمؤمنانعلی(علیهالسلام) در منطقه ذی قار ، هنگام رفتن به بصره و نفرین آن حضرت بر طلحه و زبیر، مالک اشتر گفت :«سپاس خدایی را که بر ما منّت نهاد و ما را برتری داد، به ما نیکی کرد و حقّ نیکی را به جاآورد! سخن تو را – ای امیرمؤمنان – شنیدیم. تو درست گفتی و موفّق بودی. تو پسر عموی پیامبر ما، و داماد و وصی اویی. اوّلین کسی هستی که او را پذیرفتی و با وی نماز گزاردی، در همه جنگهای او حضور داشتی، و در همه آنها، برتری از آنِ تو نسبت به همۀ امّت است. هر کس تو را پیروی کرد، به نصیبش رسید و به پیروزی مژده داده شد، و هر کس تو را نافرمانی کرد و از تو روی گرداند، مسیرش به سوی جهنّم است.
به جانم سوگند – ای امیرمؤمنان – که جریان طلحه، زبیر و عایشه برایمان دور از ذهن نبود. آن دو مرد، در جریانی قدم گذاشتند و بدون آن که تو چیزی انجام دهی و یا ستمی کرده باشی، از تو جدا شدند. اگر آن دو میپندارند که خون عثمان را میخواهند، باید نخست از خود بخواهند؛ چرا که آن دو اوّلین کسانی بودند که علیه او پاسخ گفتند و مردم را تهییج کردند، و به خدا سوگند میخورم که اگر آن دو به بیعتی که از آن بیرون رفتند، دوباره وارد نشوند، آن دو را هم به عثمان ملحق خواهیم ساخت؛ چرا که شمشیرهایمان بر دوشمان است و دلهایمان در سینههایمان، و ما امروز، همان گونهایم که دیروز بودیم.»[۳۳۸]
در جریان جنگ صفین، مالک با خوارج و اشعث، درگیر شد و با آنها سخن گفت و با هوشمندی وتیزبینی، ریشه مقدّسمآبی آنان را در فرار از مسئولیت و دنیازدگی دانست. وقتی امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) عبد اللَّه بنعبّاس را به عنوان داور (حَکَم)، پیشنهاد کرد و خوارج نپذیرفتند، مالک را پیشنهاد داد ؛ امّا شگفتا که آنان (خوارج و اشعث) که بر یَمنی بودن داور، اصرار داشتند، مالک را – که ریشه در یَمن داشت – نپذیرفتند.[۳۳۹]
صَعْصَعه بن صُوحان العبدی
صَعْصَعه بن صُوحان، از بزرگان یاران امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و از کسانی بود که او را چنان که باید، شناختند. صعصعه، سخنوری چیرهدست و پرآوازه بود.[۳۴۰]
هنگامی که امیرمؤمنان علی (علیه السلام)، صعصعه بن صوحان را نزد خوارج فرستاد، آنان به او گفتند: «اگر علی با ما در این جا باشد، آیا با او خواهی بود؟» گفت:«آری.» گفتند:«بنابراین، تو دینت را پیرو علی قرار دادی. برگرد که تو دین نداری!»
صعصعه به آنان گفت:«وای بر شما! آیا پیرو کسی نباشم که خدا را پیروی کرده و در پیروی نیکوکار بوده است و به راستی، فرمان خدا را همواره انجام داده است؟ آیا چنین نبود که هرگاه جنگ بر پیامبر خدا(ص) سخت میشد، او را به زبانههای جنگ میفرستاد و او با قهر و غلبه آن را لگدکوب میکرد و با شمشیرش، زبانههای آن را خاموش میساخت و در ذات خدا غرق بود؟…
به کدام سو میچرخید؟ و به کجا میروید؟ و به که روی میآورید؟ و از چه کسی روی بر میگردانید؟ از ماه درخشان و چراغ روشن و صراط مستقیم خدا و شایسته آماده پایدار؟خدا شما را بکشد! کجا میروید؟ آیا درباره صدّیق اکبر و هدف نهایی، تردید دارید؟ خِرَدهایتان بیثبات گردیده، و اندیشههایتان به غارت رفته، و چهرههایتان مشوّش شده است.
از قلّۀ کوه، بالاتر رفتید و از نوشیدن آب چشمه، دور گشتید. آیا امیرمؤمنان(علیهالسلام) و وصی پیامبر خدا(صلّیاللهعلیهوآله) را هدف قرار دادهاید؟ نفستان برای شما خسارت آشکاری را آذین کرده است. دوری و پراکندگی بر کافران ستمکار باد! شیطان، شما را از راه درست، دور ساخته، و از دیدن راه روشن، کورتان ساخته است.»[۳۴۱]
عمروبن حَمِق خُزاعی
عمرو بن حَمِق خُزاعی از یاران بزرگ پیامبر خدا(صلّیاللهعلیهوآله) و از همراهان استوارْگام امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) و یار وفادار حسن بنعلی(علیهما السلام) است. او از معدود کسانی است که پس از پیامبر خدا(ص)، حقّ خلافت را پاس داشت و در کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) استوار ایستاد.[۳۴۲]
عمرو در نبردهای حضرت امیر(علیه السلام) با شجاعت واستقامت، شرکت کرد. این همراهی، آن اندازه ارجمند بود که حضرت به او فرمود:«ای کاش در میان پیروان من، صد تن چُونان تو میبود!».[۳۴۳]
عمرو، رهیافته و ژرفنگر بود و بصیرتش بهگونهای بود که خود را فانی در امیرالمؤمنین(علیه السلام) میدانست و هوشمندانه و مؤمنانه میگفت:«چون تو فرمان دهی، ما را رأیی نخواهد بود.»
بعداز آنکه در جنگ صفین لشگر معاویه، با دسیسۀ عمروعاص، قرآنها را بر سرنیزه کردند وآشوبی در لشگر امام پدید آمد وبسیاری از لشکریان حضرت سربه شورش برداشتند، عمروبن حمق گفت:«یاامیرالمؤمنین، به خدا اجابت دعوت تو از سوی من برای شرکت در این جنگ ویاری تو از روی عصبیت باطل نیست، بلکه خدا را اجابت میکنم وحق را میطلبم. اگر غیراز شما دیگری ما را دعوت می کرد، جای چون وچرا بود، ولی در مقابل شما از خود، رأیی نداریم.»[۳۴۴]
هاشم بن عُتْبه بن ابی وقّاص
هاشم بن عُتْبه بن ابی وقّاص ، یار وفادار امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) و از شجاعان بلندآوازه عرب است.[۳۴۵] او در جنگهای جمل و صِفّین، شرکت داشت و خطابههای او در افشاگری ضلالت و سیرت زشت امویان، نشانی است از عمق اندیشه و شناخت او نسبت به فتنههای زمان. در جنگ صِفّین، پرچم حق به دست او بود و فرماندهی پیاده نظام بصره را به عهده داشت. او در جنگ صِفّین به شهادت رسید[۳۴۶]
وقتی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) خواست برای جنگ صفین، به سوی شامیان حرکت کند، کسانی از مهاجران و انصار را که با او بودند، فرا خواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمودند:«امّا بعد ؛ شما فرخنده رأی و خردمند و حقگویید و کار و فرمانتان مبارک است. ما قصد عزیمت به سوی دشمن خود و شما را داریم. نظر خود را به ما بگویید».
هاشم بن عتبه بن ابی وقّاص برخاست و پس از حمد وثنای الهی گفت:«امّا بعد ؛ ای امیر مؤمنان! من از این قوم به خوبی آگاهم. اینان با تو و پیروانت دشمناند و با کسی که محصول دنیا را میجوید، دوستاند.
ای امیر مؤمنان! ما را به سوی این قوم سنگ دل، حرکت بده ؛ کسانی که کتاب خدا را پشت سر افکندند و با مردم، رفتاری مخالف خشنودی خدا پیشه ساختند، و حرامش را حلال، و حلالش را حرام شمردند، و شیطان بر آنان مسلّط شد و وعدههای واهی به ایشان داد و آرزوهای دور و دراز به ایشان نمایاند تا آنان را از راه به در برد وقصد انداختن آنان به پرتگاه کرد و دنیا را محبوبشان ساخت.
آنان از سرِ دلبستگی به دنیا میجنگند، همان گونه که ما شیفته تحقّق وعدۀ خدایمان در سرای آخرتیم. و تو – ای امیر مؤمنان – نزدیکترین خویشاوند پیامبر خدایی و سابقه دارترینِ مردم در اسلامی و آنان نیز همین را که ما درباره تو میدانیم، میدانند ؛ امّا نگونبختی بر آنان نوشته شده است و هوای نفس، آنان را منحرف کرده و ستمکار گشتهاند.
دستان ما در راه فرمانبرداری و اطاعت، به سوی تو گشوده است و دلهای ما به خیرخواهی تو گشاده است، و جانهای ما به یاری تو در برابر هر کس که با تو مخالفت ورزد و بخواهد حکومت را در دست گیرد، شادمان است. به خدا سوگند که دوست ندارم همۀ آنچه را که زمین در خود نهفته و آسمان بر آن سایه افکنده است، برای من باشد و با دشمنت دوستی کنم و یا با دوستت، دشمنی بورزم.»
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند:«بار خدایا! شهادت در راه خودت و همراه گشتن با پیامبرت را نصیبش فرما».[۳۴۷]
۳٫۳٫۲٫ نگاه تاریخ به عدم شناخت ودفع فتنه
در دوران حکومت امیرمؤمنان علی(علیهالسلام)، افرادی بیبصیرت، با عدم درک صحیح از شرایط وآثار فتنه، خسارتهای جبرانناپذیری را به جامعۀ اسلامی وارد نمودهاند. آنچه میآید، نمونهای از عدم شناخت اینگونه از افراد میباشد و بیانگر این است که فردی مانند ابوموسی اشعری که دارای سوابق ظاهراً درخشانی در دوران پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و خلفای پیشین است؛ چگونه در اثر عدم شناخت، در دام فتنه میافتد و دچار خسران ابدی میگردد.
ابو موسی اشعری
عبد اللَّه بن قیس بن سلیم، مشهور به ابو موسی اشعری، از اهالی یمن و از یاران پیامبر خداست که در مکّه به اسلام گروید. او صدایی خوش داشت و به قرائت قرآن، مشهور بود.پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را به حکومت مناطقی از یمن گماشت و در زمان عمر و پس از عزل مغیره، فرماندار بصره بود.و درزمان خلافت عثمان، فرماندار کوفه شد.[۳۴۸]
پس از به خلافت رسیدن امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) با پیشنهاد مالک اشتر، حضرت امیر(علیهالسلام) ابوموسی اشعری را در حکومت کوفه ابقا کرد. او تنها کارگزار حکومت عثمان بود که در جایگاه خود، باقی ماند.[۳۴۹] در فتنه جَمَلیان، ابوموسی مردم را از همراهی با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) باز میداشت. درنتیجه حضرت امیر(علیهالسلام) او را برکنار کرد[۳۵۰] و مالک اشتر، وی را از کوفه بیرون راند.[۳۵۱]
او در جنگ صفّین گوشهگیری پیشه کرد و به صف قاعدان (کناره گیران از طرفین جنگ) پیوست ؛ امّا پس از تحمیل حَکَمیت بر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) اشعث بن قیس و خوارج با پافشاریها و صحنهسازیها، او را به عنوان حَکَم از سوی علی علیه السلام بر ایشان تحمیل کردند. امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) میدانست که او در دام فریب عمروعاص، حق را تباه خواهد ساخت.
سرانجام، ابو موسی با نیرنگهای عمروعاص، فریب خورد؛ او به پندار خویش، امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) و معاویه را از خلافت، عزل کرد. عمروعاص نیز از فرصت، استفاده کرد و با نیرنگ، معاویه را در خلافت، ابقا کرد. با این حماقت ابوموسی، نقش افتضاحآمیز وی در تاریخ، یک بار دیگر رقم خورد و سرنوشت جامعه اسلامی رو به تباهی نهاد؛ ابوموسی پس از آن، به مکّه پناهنده شد.[۳۵۲] از دقّت در بحثهای دو حکم روشن میشود که ابوموسی از موضوع حکمیت نیز به روشنی آگاهی نداشت و به واقع نمیدانست درباره چه میخواهد داوری کند.
ابوموسی هنگام خلافت معاویه، با وی رفت و آمد داشت. معاویه به او توجّه واحترام میکرد.[۳۵۳] امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در قنوت نماز،وی را به همراه معاویهو عمرو بن عاص، نفرین میکرد.[۳۵۴]
۳٫۴٫ عدالت محوری
درمکتب هدایتگر وانسانساز امیرمؤمنان علی(علیهالسلام)، یاری مورد تأیید ومطلوب است که با تأسّی به امیر عدالتمحور وعادل خویش، هم در نهاد ووجود خود، ملکۀ عدالت را پرورش داده باشد وهم در زندگی اجتماعی، جز محور حق برمحوری دیگر نگردد. عدالتمحوری شاخصهای مهم وارزشمند برای یاران مطلوب امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) است وکسی نمیتواند ادّعا کند که تربیتیافتۀ مکتب علوی است امّا درجامعه به دنبال اجرای عدالت نباشد. یاران خاص و ویژۀ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) همواره درطول زندگی خود، برمحور عدالت بوده ودرراه آن، باتحمّل سختیها، به مبارزه پرداختهاند.
مکتب اسلام با الهام از آیات قرآنی و روایات پیشوایان دینی ، بر عدالت خواهی در همه ابعاد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی پافشاری می نماید. چنانکه قرآن کریم، فلسفه تشکیل حکومت ها و بعثت انبیا را اقامه قسط و عدل و حل اختلافات گوناگون بین مردم دانسته است. [۳۵۵]
اسلام یکی از اصول و بنیان های قوام و استحکام هر جامعه را برقراری عدل و عدالت می داند و نقطه مقابل عدل را ظلم می پندارد که باعث اضمحلال و فرو پاشی حکومت ها در جوامع می شود.از نظر امام علی(علیهالسلام) برقراری عدل و عدالت در جامعه یک تکلیف و وظیفه الهی است و اساس قوام و استمرار حکومتها در رعایت عدالت توسط حاکمان آنها می باشد.
دانلود کامل پایان نامه در سایت pifo.ir موجود است. |