عمرو بن حَمِق خُزاعی
عمرو بن حَمِق خُزاعى از یاران بزرگ پیامبر خدا(صلّیاللهعلیهوآله) و از همراهان استوارْگام امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) و یار وفادار حسن بنعلی(علیهما السلام) است. او از معدود کسانی است که پس از پیامبر خدا(ص)، حقّ خلافت را پاس داشت و در کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) استوار ایستاد.[۱۹۰] او در اعتراض مسلمانان علیه عثمان، شرکت کرد.[۱۹۱]
عمرو در نبردهای امیرالمؤمنین(علیه السلام) با شجاعت واستقامت، شرکت کرد. این همراهی، آن اندازه ارجمند بود که حضرت امیر(علیهالسلام) به او فرمود:«ای کاش در میان پیروان من، صد تن چُونان تو میبود!».[۱۹۲]
عمرو، رهیافته و ژرفنگر بود و بصیرتش بهگونهای بود که خود را فانی در امیرالمؤمنین(علیه السلام) میدانست و هوشمندانه و مؤمنانه میگفت:«چون تو فرمان دهی، ما را رأیی نخواهد بود.»
عمرو، یار همگام و همراه حُجْر بن عَدی و همفریاد او علیه ستم بنیامیّه بود و بهاین ترتیب، معاویه قصد قتل او را کرد و در سال ۵۰ هجری – پس از آن که همسر ارجمندش را برای دست یافتن به او زندانی کرده بودند – توسط عمّال معاویه به شهادت رسید.[۱۹۳]
امام حسین(علیه السلام) در نامه پرشِکوه و کوبندهاش به معاویه، از آن بزرگوار با عنوان «بنده صالح خدا» و «سختکوش در عبادت» یاد کردند و معاویه را به خاطر قتل او نکوهش کردند. امام حسین (علیه السلام) در نامهاش به معاویه فرمودند:«آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق، صحابى پیامبر خدا، نیستی؟ همان بنده شایسته که عبادت، او را فرسوده و بدنش را لاغر و رنگش را زرد کرده بود؟ پس از آن که به او امان دادی و چنان عهد و وثیقههای خدایی و غلیظی که اگر به پرنده میدادی، از قلّۀ کوه بر تو فرود میآمد؟ و سپس با گستاخی بر پروردگارت و بیاعتنایی به آن همه عهد، او را کشتی؟»[۱۹۴]
در جنگ صفّین، پس ازآنکه قرآنها را برسر نیزه کردند، عمرو بن حمق گفت:«سوگند به خدا، ای امیرمؤمنان! این که به تو پاسخ مثبت دادم و با تو بیعت کردم، نه به خاطر خویشی بین من و تو بود، و نه به امید مالی که به من بدهی، و نه به خاطر قدرتی که موجب بلند آوازگی من شود؛ بلکه تو را به خاطر پنج ویژگی دوست دارم:تو پسر عموی پیامبر خدایی؛ و نخستین مؤمن به اویی؛ و شوهر بانوی زنان امّت، فاطمه، دختر محمّد (صلی الله علیه وآله) هستی؛ و پدر نسلی هستی که در بین ما از پیامبر خدا به جا مانده است؛ و در بین مهاجران، پُرسهمترینِ آنان در جهادی.
اگر من به جا به جایی کوههای استوار و کشیدن آب دریاهای پُر آب، مجبور شوم تا روزی بر من فرا رسد که در کاری به دوستداران تو کمک کنم و دشمنان تو را سست کنم، خواهی دید که در آن روز، هر آنچه از حقّ تو بر گردنم است، ادا خواهم کرد.»
امیر مؤمنان علی(علیه السلام) فرمود:«پروردگارا! دلش را به تقوا نورانی کن و به راه راست، هدایتش فرما. ای کاش در سپاه من، صد نفر چون تو بود!».[۱۹۵]
عبدالله بن بُدَیل خزاعی
خطابهها و گفتههای عبدالله بن بُدَیل نشان میدهد که او از آگاهی فراوانی در شناخت اوضاع زمان، مردمان روزگار، انگیزهها و کششهای دشمنان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) برخوردار بود.[۱۹۶] در زمان جنگ صفین، استوار ایستاد و گفت:«معاویه چیزی را ادّعا کرده که از آنِ او نیست و در کار خلافت با کسی به ستیزه برخاسته که سزاوار خلافت و بیمانند است. معاویه به باطل میستیزد تا حق را فرود آورد و با اعراب بیابانی و دستههایی بازمانده از احزاب مشرک به شما یورش آورده و گمراهی را در دیده اینان آراسته، و بذر فتنه را در دلهایشان کاشته است. .. و به خدا سوگند، شما نوری از سوی پروردگارتان، و نیز دلیل روشن و آشکار به همراه دارید.»[۱۹۷]
او با شجاعتی ستودنی و یورشی بیامان، به معاویه نزدیک گشت و معاویه چون عرصه را برخود تنگ دید، دستور داد او را سنگباران کنند و از پای درآورند و عبد اللَّه به این شکل به شهادت رسید.[۱۹۸]
محمدبن ابیحذیفه
محمدبن ابیحذیفه اگرچه پسردایی معاویه است، امّا از اصحاب وانصار وشیعیان حضرت امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) است .او مدّتی در زندان معاویه محبوس بود، وقتی معاویه اورا از زندان بیرون آورد، از او خواست تا دست از محبّت وحمایت از امیرمؤنان علی(علیهالسلام) بردارد ومانند او طالب خون عثمان شود.
محمدبن ابیحذیفه درپاسخ به معاویه گفت: « به خدا قسم هیچ کس جز تو درقتل عثمان مقصّر نیست چراکه وقتی عثمان تورا والی کرد، مهاجر وانصار به او اعتراض کردند وخواستند تا تورا عزل کند امّا او قبول نکرد وبه همین سبب خونش ریخته شد؛ وبه خدا قسم هیچ کس به اندازۀ طلحه وزبیر وعایشه درقتل او شریک نیستند زیرا همواره مردم را علیه عثمان تحریک میکردند.
بهخدا سوگند، گواهی میدهم که تو را از جاهلیت تا اسلام با یک خُلق و خو میشناسم و اسلام، ذرّهای تو را دگرگون نکرده است و نشانۀ آن هم همین سرزنش من به خاطر محبّتم به علی(علیه السلام) است.نیز گواهی میدهم که با علی، هر روزهدار شب زندهدار مهاجر و انصار، همراه شد و تو را پسران منافقان و آزادشدگان و رهایی یافتگان، همراهی میکنند. تو آنان را در دینشان فریفتی و آنان با تظاهر به فریب خوردن، از دنیای تو سود بردند.
به خدا سوگند، تو میدانی چه کردهای و آنان نیز میدانند که چه کردهاند. آنان با اطاعت از تو، خود را در معرض خشم الهی قرار دادهاند.به خدا سوگند، من هماره و تا زمانی که زندهام، علی(علیه السلام) را به خاطر خدا دوست میدارم و تو را به خاطر خدا و پیامبرش دشمن میدارم.»
معاویه گفت:«من تو را هنوز گمراه میبینم. او را بازگردانید.»
پس او را بازگرداندند و در زندان، این آیه را میخواند: ﴿ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ﴾[۱۹۹] خدای من! زندان، از آنچه مرا به سوی آن میخوانند، بهتر است» و در زندان درگذشت.[۲۰۰]
عدیبن حاتم طائی
عدی بن حاتم بن طایی، فرزند سخاوتمند مشهور عرب، حاتم طایی،[۲۰۱] واز یاران پیامبر خداست. عدی، در دگرگونیهای پس از پیامبر خدا، به ولایت علی(علیه السلام) وفادار ماند و از حریم حق و ولایت، دفاع کرد.[۲۰۲]
درزمان اختلاف یاران امیرمؤمنان(علیهالسلام) در جنگ صفّین در مورد ادامه جنگ ،عدی بن حاتم برخاست و گفت:«ای مردم! به خدا سوگند، اگر غیر از علی، کسی ما را به جنگ با اهل نماز فرا میخواند، پاسخش را نمیدادیم. او هیچگاه وارد جریانی نمیشود، جز آن که دلیلی خدایی بر آن دارد و در دستانش سببی الهی است. او به خاطر یک شبهه در مورد عثمان، دست نگه داشت، با جملیان به خاطر شکستن بیعت جنگید، و با شامیان، به خاطر ستمکاریشان جنگید. به کارهای خود و کارهای او بنگرید. اگر او نسبت به شما برتری دارد و شما مانند او نیستید، پس تسلیم او شوید؛ و گرنه با او جدال کنید.
سوگند به خدا، اگر دانش قرآن و سنّت، ملاک باشد، او داناترینِ مردم به آن دو است، و اگر اسلام، ملاک باشد، او برادر پیامبر خدا و سرآمدِ در اسلام است. اگر زهد و عبادت، ملاک باشد، او زاهدترین و سخت عبادتترینِ مردم است، و اگر خِرَدو سرشت، ملاک باشد، او خردمندترین و ریشهدارترین سرشت را دارد، و اگر شرف و بزرگی، ملاک باشد، او با شرافتترین و بزرگترینِ مردم است.» [۲۰۳]
عدی بن حاتم در جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام) حضور داشت[۲۰۴] و وقتی یکی از فرزندانش به معاویه ملحق شد، از آن فرزند، اعلام برائت کرد.[۲۰۵] سخنان او در برابر فتنهآفرینان، نشانی از درک عمیق او از وقایع و موضع امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) و نیز استوار گامی او در راه حق است.
در حوادث پیش از جنگ جمل، امیر مؤمنان علی(علیهالسلام) به عدی بن حاتم رو کرد و به او فرمود:«ای عدی! آیا در این حال ما، تو در کنار ما و با ما، خواهی بود؟» عدی گفت: «در حضور تو باشم یا نباشم، آن گونه که دوست داری، خواهم بود. اینها، اسبهای آماده و نیزههای تیز شده و شمشیرهای از نیام کشیده ماست. اگر نظر دهی که پیش برویم، پیش میرویم، و اگر رأی تو این باشد که عقب بنشینیم، عقب میکشیم. ما مطیع فرمانت هستیم. هرچه میخواهی، فرمان بده. ما به اجرای فرمانت میشتابیم.»[۲۰۶]
عدی بن حاتم طائی در زمان معاویه نزد او رفت. معاویه گفت:«ای عدی! با پسرهای خود چه کردی که باخود نیاوردی؟»
گفت:«دررکاب امیرالمؤمنین(علیهالسلام) کشته شدند.» معاویه گفت:«علی درحق تو انصاف نکرد که فرزندان تورا کشت وفرزندان خود را باقی گذاشت.» عدی گفت:«من با علی انصاف نکردم که او کشته شد ومن زنده ماندم.» معاویه گفت:«بدان که هنوز قطرهای ازخون عثمان باقی مانده که تنها با خون شریفی ازاشراف یمن پاک میشود.»
عدی با شجاعت گفت:« به خدا قسم دلهایی که پراز خشم ودشمنی تو بود، هنوز در سینههای ماست، وآن شمشیرهایی که با آن با تو می جنگیدیم، بردوشهای ماست. ازهردری وارد شوی ازهمان راه به تونزدیک میشویم، بدان که قطع حلقوم و سکرات مرگ برماآسانتر از این است که سخنی ناحق ونامناسب درحق علی(علیهالسلام) بشنویم وکشیدن شمشیر، به انگیزش شمشیر است.» معاویه مصلحت دید که خشم خود را مهارکرده وبحث را عوض کند و به کاتبان خود دستور داد که کلمات عدی را بنویسند که همه پند وحکمت است. واینگونه معاویه را مجبور به عقبنشینی کرد.[۲۰۷]
هاشم بن عتبه بن ابی وقّاص
هاشم بن عُتْبه بن ابی وقّاص مِرقال، برادرزادۀ سعد بن ابی وقّاص، عارفی پیراسته دل، شیر بیشههای نبرد، از نیکان برگزیده و قهرمانان کارآزموده و شکستناپذیر، صحابى بزرگ پیامبر(صلی الله علیه وآله) یار وفادار امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) و از شجاعان بلندآوازه عرب است.[۲۰۸]
او در فتح مکّه اسلام آورد، در نبرد یَرموک، یک چشم خود را از دست داد و پس از آن، به یاری سعد بن ابیوقّاص، عموی خود، شتافت و در فتح جَلولا، فرماندهی لشکر را به عهده داشت. به خاطر شیوۀ ویژهاش در نبرد و یورش آوردنِ برقآسایش به دشمن، او را به «مِرقال»[۲۰۹] ملقّب کرده بودند.
در جنگهای جمل و صِفّین، شرکت داشت و حماسه سراییها و خطابههای او در بیان عظمت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و افشاگری ضلالت و سیرت زشت امویان، نشانی است از عمق اندیشه و بصیرت و حقگرایی و پایداری او. در جنگ صِفّین، پرچم حق به دست او بود و فرماندهی پیاده نظام بصره را به عهده داشت.
او در صِفّین و در هنگام جنگ با سپاه معاویه (به فرماندهی ذوالکلاع)، به شهادت رسید[۲۱۰] و حضرت امیر(علیهالسلام) شجاعت و بُرنادلی و استوارگامی و هوشمندی او را مورد ستایش قرار داد.[۲۱۱]
هاشم بن عتبه، در پاسخ به درخواست علی( علیه السلام) برای حرکت به سوی صِفّین گفت: «ای امیر مؤمنان! ما را به سوی این قوم سنگ دل، حرکت بده ؛ کسانی که کتاب خدا را پشت سر افکندند و با مردم، رفتاری مخالف خشنودی خدا پیشه ساختند، و حرامش را حلال، و حلالش را حرام شمردند، و شیطان بر آنان مسلّط شد و وعدههای واهی به ایشان داد و آرزوهای دور و دراز به ایشان نمایاند تا آنان را از راه به در برد و آهنگ انداختن آنان به پرتگاه کرد و دنیا را محبوبشان ساخت.
آنان از سرِ دلبستگی به دنیا میجنگند، همان گونه که ما شیفته تحقّق وعده خدایمان در سرای آخرتیم.و تو – ای امیرمؤمنان – نزدیکترین خویشاوند پیامبر خدایی و سابقه دارترینِ مردم در اسلامی و آنان نیز همین را که ما درباره تو میدانیم، میدانند ؛ امّا نگونبختی بر آنان نوشته شده است و هوای نفس، آنان را منحرف کرده و ستمکار گشتهاند.
دستان ما در راه فرمانبرداری و اطاعت، به سوی تو گشوده است و دلهای ما به خیرخواهی تو گشاده است، و جانهای ما به یاری تو در برابر هر کس که با تو مخالفت ورزد و بخواهد حکومت را در دست گیرد، شادمان است. به خدا سوگند که دوست ندارم همه آنچه را که زمین در خود نهفته و آسمان بر آن سایه افکنده است، برای من باشد و با دشمنت دوستی کنم و یا با دوستت، دشمنی بورزم.»
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) فرمودند:«بار خدایا! شهادت در راه خودت و همراه گشتن با پیامبرت را نصیبش فرما».[۲۱۲]
حُکَیم بن جَبَله عبدی
حُکَیم بن جَبَله بن حصین عبدی، از شریفترین قهرمانان و از یاران امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و از استوار گامان در اطاعتش و از آگاهان به حقّ خلافتش بود.
حُکَیم بن جَبَله در جریان شورش علیه عثمان، رهبری بصریان را بر عهده داشت.[۲۱۳] در زمان خلافت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نیز پس از آن که فتنه افروزان جمل به سرکردگی طلحه و زبیر، آتشبس با عثمان بن حُنَیف (فرماندار بصره) را نقض کردند و بر مردم یورش بردند و قصد تصرّف بصره را داشتند، حکیم با یاران خود، آگاهانه و شجاعانه با آنان جنگید.
جملۀ بلند او که در هنگام نبرد با جَملیان، بیان کرد و گفت:«من در پیکار با اینان در تردید نیستم. ..»،[۲۱۴] نشان دهنده شناخت دقیق و باور عمیق او از حق است. او در این نبرد، شهد شهادت نوشید.[۲۱۵]
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید. |