میلر و همکاران معتقدند: قبل از رسیدن به هر نتیجه ای، زن ها و شوهرها فرایند تلاش برای برخورد کردن با مشکلات را طی میکنند. شیوه عمل آنها معمولاً یکی از موارد زیر است:
1-اجتناب کردن: در رویارویی با مسئله ای بالقوه تعارض انگیز، برخی زن و شوهر ها سعی میکنند از طریق پرحرفی از کنار آن گذشتن، یا تغییر موضوع، آن را تلطیف کنند. آنها برای اجتناب از تعارض، سعی میکنند اهمیت موضوع را نادیده بگیرند یا حتی انکار کنند.
2-ترغیب کردن: گاهی مواقع زن و شوهرها میکوشند یکدیگر را به فکر کردن درباره روش برخورد با مسئله ترغیب کنند. یکی از همسران ممکن است باقدرت بیشتر و با زور کلک، دیگری را راضی یا ترغیب و طرف مقابل نیز سرانجام اطاعت کنند. این روش برخورد میتواند مسئله را حل و فصل کند اما حاصل آن (غالباً) احساسات منفی دو طرفه است.
3-آشتنی کردن: راه دیگر برای رفع تعارض، آشتی کردن است؛ یعنی رسیدن به راه حل از طریق مصالحه، در اینجا هر یک از زن و شوهرها خاضعانه به یکدیگر امتیازاتی میدهند که برای دیگری مهم است. این راه حل ممکن است مؤثر افتد اما ممکن است برای هر دو طرف کاملا رضایت آمیز باشد یا نباشد.
4-بلاتکلیفی : با این فرایند همسران درباره راه حل ها بحث میکنند و به آنها نزدیک میشوند، اما هرگز به جواب نمیرسند. آنها در حین جر و بحث های خود صورت مسئله را پاک میکنند. ساعت ها حرف میزنند اما ذرهای عمل نمیکنند. این روش در دراز مدت رضایتبخش نیست.
5-مشارکت جویی: این فرایند از مصالحه فراتر میرود. در این فرایند، هر یک از زوجین درصدد هستند که راه حلی برای مسئله پیدا یا ابداع کنند که به نفع هر دوی آنهاست. در این فرآیند، زن و شوهر هر دو باهم هماهنگ میشوند و کل اطلاعات و آگاهی خود را برای درک و فهم تعارضاتشان به کار میگیرند و یک راه حل عملی ابداع میکنندکه اساس توافق و رفاقت است و تصمیم گیری به نفع هر دو است (میلر و همکاران، ترجمه بهاری،1385).
2-17- نیازهای بنیادین روانشناختی
طبق نظریه خودتعیینگری همه افراد در سه نیاز بنیادین روانشناختی خودمختاری، شایستگی و ارتباط سهیم هستند (رایان و دسی، 2008). خودمختاری با خودسازماندهی[1]، تایید رفتار خود و حق انتخاب داشتن در اعمالی که فرد انجام میدهد (رایان و کنل[2]، 1989؛ به نقل از دسی و رایان، 2008) شایستگی با احساس مؤثر بودن در اعمالی که فرد انجام میدهد (وایت،[3] 1959، دسی، 1975، اسکینر،[4] 1995؛ به نقل از دسی و رایان، 2000) و ارتباط با احساس مرتبط بودن با دیگران و داشتن حس تعلق به اجتماعی که فرد در آن است (دسی و رایان؛ 1991؛ ریس و پاتریک[5]، 1996؛ به نقل از دسی و رایان، 2000)، تعیین میشود.
ارضا سه نیاز بنیادین روانشناختی تا حد زیادی بستگی به محیطی دارد که در آن فعالیت انجام میشود. نظریه خودمختاری بین دو نوع از محیطهای بین شخصی تمایز قائل میشود (دسی و رایان،2000). محیطی که گفته میشود حامی خودمختاری است و آن موقعی است که دیگران مهمی چون مدیران و معلمان با بهره گرفتن از یک زبان غیر تحکمآمیز در یک تبادل اطلاعات فرد رابه انتخاب کردن و شرکت درفرآیند تصمیم گیری تشویق میکنند (مثال استفاده از مدلهای عملکننده مانند ممکن است، میتوانید و غیره) که نوعاً جو خوبی را جهت درگیرشدن فرد در فعالیت فراهم میکند و از گرایش به فعالیت فرد تقدیر به عمل میآورد. برعکس هنگامی که گفته میشود محیط کنترل کننده است دیگران مهم با بهره گرفتن از یک زبان تحکمآمیز در یک تبادل اطلاعات به فرد فشار میآورند تا به شیوه مشخصی عمل نماید (مثال استفاده از مدلهای عملکننده مانند باید و میباید). ارضا نیازهای بنیادین روانشناختی قویاً با انگیزش خودمختارانه و بهزیستی در حوزههای متعدد مرتبط است. پیش بینی میشود جنبههای از محیط که باعث ارضا نیازهای بنیادین روانشناختی میشوند نتایج مثبتی را در بر دارند در حالی که جنبههای از محیط که موجب بلوکه شدن ارضا نیازهای بنیادین روانشناختی میشوند نتایج منفی به همراه دارند (دسی و رایان، 2008).
نظریه خودمختاری اهمیت نیازهای بنیادین روانشناختی را به دلایل زیر میداند. الف) پرداختن به چالشهای بهینه و تجربه کردن رهبری یا سودمندی در جهان اجتماعی و جسمانی ب) جستجوی دلبستگیها و تجربه احساس ایمنی، تعلق و صمیمیت با دیگران ج) خوسازماندهی و تنظیم رفتار خود فرد (و اجتناب از کنترل دیگر پیرو) که تمایل برای کارکردن برای یکپارچگی و بهم پیوستگی درونی میان اهداف و تقاضاهای تنظیمی را شامل میشود بیان می کند.
سه نیاز بنیادین روانشناختی تحت شرایط مناسب، افراد را به سوی اشکال شایستهتر، حیاتیتر و به لحاظ اجتماعی یکپارچه شده رفتار راهنمایی می کنند. اگرچه ظرفیت آگاه بودن از ارضا این نیازها البته برای دستیابی به آنها مهم است، گرایشهای کلی با این سه نیاز ارتباط دارند و فواید انطباقی را همانطور که اکنون ما بهطور خلاصه بحث میکنیم را میرسانند.
2-17-1- نیاز به شایستگی
در نیاز به شایستگی به دلیل ایجاد یک یادگیری مورد علاقه آشکار، ارگانیزم بهتر می تواند با چالشهای جدید در بافتهای متغیر انطباق پیدا کند. نیاز برای شایستگی که در فعالیت برانگیخته شده بهطور درونی آشکار میشود می تواند رشد شناختی، حرکتی و اجتماعی را تحریک کند (الکایند[6]، 1971؛ وایت[7]، 1959؛ به نقل از دسی و رایان،2000). تمایل کلی شایستگی بازی حرکتی اولیه، دستکاری کردن اشیا و اکتشاف پیرامون، به سوی عمل و فعالیتهایی که بهطور خاصی با تعامل اجتماعی مؤثر و بقای جسمانی مرتبط هستند توسعه یافته و متمایز میشود. ذات تعاملی نیاز برای شایستگی است که، این چنین یک خصیصه انطباقی و بهطور عمیقی ساختمند ذات انسان را ایجاد می کند. این تمایل گسترده فواید کارکردی نیز دارد تا جاییکه اجازه میدهد تا استعدادهای منحصر به فرد افراد در یک گروه حداکثر شود و این تمایز می تواند بهطور سازگاری فوایدی را برای تمامی اعضای گروه تولید کند. در حقیقت تلاش برای شایستگی بهعنوان یک گرایش نسبتاً کلی می تواند بهعنوان ریشه واقعیت بخشیدن به شایستگیهای انطباقی خاص و کارکرد منعطف گروههای انسانی در تقاضاهای محیطی تغییرکننده بافت نگریسته شود؛ اما بهطور کنایه دارتری انگیزش شایستگی که هدف مجاور لذت بردن در مؤثر بودن را دارد (وایت، 1959؛ به نقل از دسی و رایان، 2000) یک مکانیزم محتوای خاص نیست بکه بیشتر یک تمایل نسبتاً غیراختصاصی انسانها است.
2-17-2- گرایش به ارتباط
شبیه به شایستگی، گرایش به ارتباط، یک خصیصه طراحی شده عمیق را، از ارگانیزمهای اجتماعی، بیشتر از یک پیوند ساده ژن-رفتار بازتاب میدهد. در انسانها نیاز برای ارتباط، اشکال ابراز گونه خاص خود را دارد. اشکالی که بهطور واضحی دستخوش بسط (پیچیدگیهای) پی در پی تکامل زیستی و فرهنگی قرارگرفتهاند، اما نگرش ما این است که خود نیاز، در سرتاسر این تغییرات نسبتاً ثابت باقی مانده است. در مدت دوره انطباق تکاملی، ارتباط انسانی، یک صفت برآیند شده (معلول) تازه نبود بلکه عنصری از یک ساختار عمیق بود که بهطور فزایندهای بسط داده شد و تحت تحمیلهای انتخابی اصلاح شد. تمایل به تماس نسبتاً وسیع با دیگران یک نتیجه از تمایلات موجود قبل از این، برای مراقبت و حمایت کردن فرزندان بود. برای پستانداران که قبلاً یک دوره وابستگی طولانی و یک تمایل پیش از تولد برای نوع دوستی دو جانبه را داشتند ضرورت اجتماع برای شکار و چالشهای تازهای که آن ارائه کرده بود بسطی از احساس بنیادین دلبستگی و ارتباط با اعضای گروه غیرخویشاوند را لازم کرد (ویلسن[8]، 1993؛ به نقل از دس و رایان، 2000)، تمایل به رابطه داشتن با گروه، برای تماس داشتن و مراقبت، برای درونیسازی نیازها و ارزشهای گروه، برای هماهنگی با دیگران. در چنین شرایطی، یک گروه بهمپیوسته، بهطور واضحی، حمایت قابل توجهتری را نسبت به یک سازمان اجتماعی کمتر بهم پیوسته، فراهم میکرد (استیون و فیسک[9]، 1995؛ به نقل از دسی و رایان، 2000). بهعلاوه برای ارزش انطباقی، اشتراک منابع و حمایت متقابل بود که ارتباط حاصل شد، نیاز برای تعلق داشتن یا ارتباط، یک مبنای انگیزشی را برای درونیسازی فراهم میکرد. ارسال موثرتر دانش، هدایت گروه را به سوی فرد و یک سازمان اجتماعی بهم پیوسته تر، تضمین میکرد. بدینسان فایده انطباقی ارتباط در سطح فردی، تحلیل تکاملی آشکار است و نیز ممکن است در سطح انطباق و بقا گروهی، نیز مناسب باشد (شلدون[10]، 1999، به نقل از دسی و رایان، 2000).
از دیدگاه ارگانیزمی، ارتباط، بخشی از تمایل سازماندهی کلیتر آشکار، در زندگی جاندار است به این دلیل که، همچون ارگانیزمهای اجتماعی، وقتی که افراد بهطور بهینه عمل می کنند توسط هویت اجتماعی بزرگتر، سازماندهی شده اند و نیز خودشان را سازماندهی کردهاند (رایان، کال[11] و دیگران، 1997؛ به نقل از دسی و رایان، 2000). چیزی که بهطور پویا، مورد تمرکز و توجه ارائههای بالینی است این حقیقت است که نیاز برای ارتباط می تواند گاهگاهی با تمایلات خود سازماندهی رقابت کند یا متعارض شود. محصول غنی روان انسان بر اثر تقابل تمایلات انطباقی عمیق، برای خودمختاری (یکپارچگی فردی) و ارتباط (یکپارچگی فرد درون یک کل اجتماعی بزرگتر) که بخشی از میراث قدیمی ما هستند، طوری بنا شده است که تحت شرایط بهینه مکمل خواهند بود، اما میتوانند تحت شرایط کمتر بهینه متضاد شوند.
2-17-3- خودمختاری و آزادی
نظریه خودمختاری ادعای نیرومندی، درباره عمومیت تمایل به سوی خودسازماندهی دارد. ممکن است یک نگرش، به میزان قابل توجهی، موافق با مسیر اصلی تفکر تکاملی (میر[12]، 1982؛ به نقل از دسی و رایان، 2000) و شاید هم خیلی موافق مسیر اصلی آن نباشد (ادلمن، 1987؛ به نقل از دسی و رایان، 2000). شاید برای انسان، تمایل بنیادین برای کارکرد یکپارچه شده، بنیادیترین ویژگی موجودات زنده باشد (جاکوب[13]، 1973؛ به نقل از دسی و رایان، 2000). خودمختاری بهعنوان یک مشخصه انسانی، بسطی از تمایل بشدت آشکار شده، در زندگی موجودات (زنده) است و گرایشاتی را به سوی خودتنظیمی عمل و بهمپیوستگی در اهداف رفتاری ارگانیزمها توصیف می کند.
در یک سطح پدیدار شناختی، خودمختاری انسان در تجربه یکپارچگی، اراده و سرزندگی که همراههای عمل خودتنظیم شده هستند منعکس شده است (رایان، 1993؛ به نقل از دسی و رایان، 2000). این تنظیم خودمختار با تنظیم مبتنی شده بر فشارهای اجباری یا اغواهای تحمیل کننده که کارکردها، احساسات و فرآیندهای درونی مهم را ابطال می کند درتضاد است. تنظیم دیگر پیرو، نیز یک بعد پدیدار شناختی دارد به معنی، تجربه فشار و کنترل. این حقیقت که خودمختاری بهعنوان یک صفت کارکردی در انسانها که می تواند در موارد پدیداری بهخوبی ساختاری توصیف شده باشد یک تناقض نیست، بلکه با یک نقطه نظر ارگانیزمی که تصور می کند که آگاهی از علیت دریافت شده یک نشانه فرعی (ثانویه) نیست بلکه همچون یک حساسیت است که به انطباق خدمت می کند کاملاً سازگار است. زمانی که آگاهی سد شده یا بازداری شده است فرد کمتر قادر است که به خودتنظیمی مؤثر عمل بپردازد که این یکی از دلایلی است که آگاهی، این چنین نقش کلیدی را در فرایند کارکرد یکپارچه شده سالم، بازی می کند.
خودمختاری که در (SDT) بکار رفته است اشاره به خودسازماندهی و خودتنظیمی دارد که فواید انطباقی قابل توجهی را منتقل می کند. همچنان که ماترانا و وارلا[14] (1992)، به نقل از دسی و رایان (2000) بیان کردند، در خودمختاری اعمال فرد، در یک روش آزاد، نیازهای شخصی را، بیشتر در ارتباط با نتایج محیطی مشخص، پردازش و سلسلهمراتبی کرده است. هنگام خودمختاری، اعمال فردی با توجه به شرایط درونی و بیرونیشان بهجای صرفاً راهنمایی شدن یا تسریع شدن توسط فرآیندهای غیریکپارچه شده و فشارهای بیرونی، خودسازماندهی شده اند؛ به عبارت دیگر برای اینکه انسانها بهطور موثری در شرایط متغیر عمل کنند مکانیزمهای خاص، به سادگی نمیتوانند، بهطور خودکار، توسط عوامل بافتاری، استخراج شده باشند بلکه، باید برای ارتباط با مجموعه ای از فرآیندها، نیازها و مکانیزمها، بهطور سلسلهمراتبی سازماندهی شده باشند. درحقیقت زمانی که رفتار توسط فرآیندهای غیریکپارچه دیگر پیرو، تنظیم شده است زیانها میتوانند چند برابر باشند. برای مثال پژوهش اکنون توسط گلد[15] (1958)، به نقل از دسی و رایان (2000) نشان داده شده که موشها وقتی رفتارشان توسط درخواست بیرونی پاداشها که در تحریک الکتریک مغز مبتنی شده بود کشیده شده بود برای تشنگی و گشنگی تلاش کرده بودند و بدینسان از اهمیت نیازها و ارضاء های ارگانیزمی غفلت کردند.
تسلط رفتار از طریق فشارهای غیریکپارچه شده از قبیل، اجبارهای بیرونی و پاداشهای اغوکننده بدینسان می تواند پردازش کلنگر (کال و فارهمن[16]، 1998؛ به نقل از دسی و رایان، 2000) و خودچسبندگی (رایان و دسی، 2000) را مسدود کند. بهطور متفاوتی فرض شده است که ظرفیت نمو یافته برایخودمختاری، ابزاری است که بدین وسیله افراد میتوانند از اینکه رفتارشان به آسانی به طرف راه های غیر انطباقی (ناسازگار) و حتی مصیبتآمیز کشیده شود اجتناب کنند. بعلاوه از طریق خودمختاری افراد بهتر میتوانند اعمالشان را در توافق با ظرفیتهای در دسترس و احساس نیازهای کاملاً منظم، تنظیم کنند و بدینسان فرآیندها را برای خودنگهداری موثرتر، هماهنگ کرده و اولویت دهند.
در یک معنی گسترده، خودمختاری فواید انطباقی را انتقال میدهد به این دلیل که، آن برای تنظیم رفتاری مؤثر میان حیطهها و مراحل تحولی، بسیار اساسی است. بدینسان خودمختاری نمیتواند بهطور معناداری، بهعنوان مکانیسم محدود یا حیطه خاص نگریسته شود. در حقیقت، خودمختاری، عهدهدار بسیاری از کارکردهای خودتنظیمی از قبیل هماهنگی تقاضای متعدد در حیطههای گوناگون است. خودمختاری یک خصیصه طراحی شده بهطور وسیعی قابل اجرا است که در سراسر تاریخچه گونه ما پیچیده و پر از جزییات شده است. بهخصوص بهعنوان افزایش دهنده قشر تازه مخ که مسوول ظرفیتهای نمادین است (سدیکیدز و اسکرونسکی[17]، 1997؛ به نقل از دسی و رایان، 2000)، تحقق یافته است. بدینسان تحول یک خود یکپارچه شده، بازتابی از طرح درونی عمیق ارگانیزم انسانی، به سوی خودانسجامی و اجتناب از خودگسستگی است.
تحقیقات انجام گرفته توسط دسی، رایان و بارد (2000) نشان داد که ارضا نیاز هم با عملکرد شغلی و هم سازگاری روانشناختی در محیط کار رابطه دارد. علاوه بر این، انگیزش خودمختارانه بهعنوان یک میانجی بین ارضا نیاز و بهزیستی عمل می کند به دیگر سخن، ارضا نیاز موجب انگیزش خودمختارانه و انگیزش خودمختارانه باعث بهزیستی فرد میشود (میلیواسکایا و کاستنر[18]، 2010).
وقتی بهجای کنترلکردن رفتار دیگران، از خودمختاری آنها حمایت میکنیم به آنها فایده میرسانیم و همچنین موجب تجربه انگیزش درونی بیشتر، ادراک شایستگی، انگیزش تسلط و هیجان مثبت در آنها میشویم و ضمناً افراد یادگیری، عملکرد و پایداری بیشتری را نشان می دهند (دسی و رایان، 1987؛ گرولنیک[19] و رایان، 1987؛ پاتریک، اسکینر و کانل، 1993؛ ریو، 2002، گای[20]، 1997؛ به نقل از ریو، 2005). بر اساس این چهارچوب در سی سال گذشته تحقیقات متعددی نشان دادهاند که رفتارهای معلمان پیش بینیکننده مهمی برای رفتار دانش آموزان بوده است (ریو، 2002).
[1]- Self-organizing
[2] – Connel
[3] -White, R. W.
[4]- Skinner, E. A.
[5]- Reis, H. T., & Patric, B. P.
[6] -Elkind, D.
[7] -White, R. W.
[8]- Wilson, J. Q.
[9]- Steven, L. E., & Fisk, S. T.
[10] – Sheldon, K. M.
[11] – Kuhl, J.
[12]- Mayer, E.
[13]- Jacob, F.
[14] -Marturana, R. H. & varla, F. J.
[15]- Gold
[16]- Kuhl, J., & Fuhrmann, A.
[17] – Sedikides, C., & Skowronski, J. J.
[18] – Miyavskaya, M., & Koestner, R.
[19] – Grolnick, W. S.
[20] – Guay