پیشینه ی لباس مفهومی – بخش دوم

در مطلب گذشته در رابطه با نخستین جرقه های طراحی لباس در حوزه ی هنرهای مفهومی و بنیان گذاران فوتوریسم خواندیم. حال در این مطلب به ادامه بررسی لباس های مفهومی می پردازیم.

 

با تاثیرات کوبیسم فرانسه و ترجمه ی بیانیه ی فوتوریستی نقاشی به زبان روسی در سال ۱۹۱۲، روش و دیدگاه های فوتوریست های ایتالیایی نسخه ای مشابه در روسیه پیدا کرد که به سبک کوبوفوتوریسم شهرت یافت و با هنرمندانی چون میخائیل لاریونف، ناتالیا گونچاروا و کازیمیر مالویچ  تکامل یافت. که البته کازیمیر مالویچ پس از مدت کوتاهی این سبک را رها کرده و سبک سوپرِماتیسم را بنیان نهاد. این سبک که به معنای والاگرایی است، شاید اولین سبک نظام مند در زمینه ی ترکیب بندی انتزاعی به شمار آید. او از حمله هنرمندانی است که تاثیر فراوانی بر اجراهای مفهومی آن زمان روسیه گذاشت و همکاری نزدیکی هم با هنرمندان حوزه های دیگر در اجرا، معماری و طراحی داشت.  در واقع این همکاری ها نوعی ترکیب زیبا شناختی بین سبک ها را نیز به وجود می آورد. به عنوان مثال فوتوریست های روسی به خصوص ولادیمیر مایاکوفسکی، در اولین اجرای فوتوریستی که شبیه به اپرا بود با نام " پیروزی بر خورشید" در سال ۱۹۱۳ از مالویچ دعوت کرد تا به طراحی صحنه و لباس اجراگران بپردازد. این اپرا که در شهربازی سن پترزبورگ به اجرا درآمد، بیش از خود اپرا و موسیقی، با طراحی لباس و صحنه آوانگاردش معروف شد.

تن پوش های حجمی مقوایی مالویچ حالتی زره مانند داشتند و بر پایه ی اشکال هندسی با رنگ هایی تکان دهنده طراحی شده بودند.

 

مثال دیگر. طراحی لباس پیکاسو برای تئاتر "پَرِید"  اثر شاعر و نویسنده فرانسوی "ژان کوکتو"، طرحی با رنگ های درخشان قرمز، زرد و سیاه و به سبک کوبیستی دقیقا براساس ترکیب بندی نقاشی هایش بود. همان ماسک هایی که در نقاشی سه نوازنده ی او دیده می شود به مقوا و کاغذهای رنگی تبدیل و اجرا شده بود.بعضی از لباس ها طوری ساخته شده بودند که رقصنده را محدود به حداقل حرکت می کرد.

اما در قرن بیستم آلمان میزبان واقعه ی دیگری بود. ایجاد مکتب باهاوس. باهاوس ابتدا یک هنرستان بود که جمعی از برجسته ترین هنرمندان آلمانی و غیرآلمانی در آن ایده های خود را در زمینه زیبایی شناسی هنر و زندگی به دیگران آموزش می دادند که درنهایت این آموزه ها منجر به جنبشی هنری شد. از جمله این هنرمندان می توان به پل کلِی، واسیلی کاندینسکی، موهولی ناگی و نیز اسکار شلمر، کارگردان آلمانی که در سال ۱۹۲۸ در همین مدرسه مرگ تئاتر را اعلام کرده بود، اشاره کرد. او نیز به حرکت مکانیکی علاقه داشت اما با یک تفاوت از فوتوریست ها:اسکار شلمر سعی داشت حضور و روح ماشین که زندگی مردم را تحت تاثیر قرار داده بود به نمایش بگذارد. اما فوتوریست ها حرکت مکانیکی و شتاب را انتزاعی می کردند.

 

نظریات شلمر در زمینه طراحی لباس سالها بعد توسط هنرمندانی چون ربکا هورن، باز اجرا شد. به بیان دیگر هورن یک اسکار شلمر معاصر است البته با مختصات و هویت شخصی خودش. اجراهای هورن وابستگی کاملی به نظریات اشلمر در زمینه بدن و لباس دارد. شلمر تاکید فراوانی بر هارمونی بین موسیقی، تن پوش ها و طرح های ریاضی گونه برای بدن انسان داشت. او اولین هنرمندی بود که سعی کرد به شکلی مستحکم یکپارچگی مفهوم، فرم و سبک را در هنر به وجود آورد.

 

Share